عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ملاقه را گرفته ام دستم و با همه وجود خورشت را هم می زنم.

دور و بر دیگ شلوغ است. عده ای دور و بر دیگ مشغول دعا هستند تا حاجت همه برآورده شود و بعضی هم آتش چشمهایشان داد می زند که آرزو می کنند آرزوهای من بر دلم بماند. چند نفری شدیدا چشم دوخته اند به دست من تا به محض گذاشتن ملاقه شروع به هم زدن و حاجت گرفتن کنند! آشپزها هم دعا دعا می کنند مراسم حاجت گیران ما حسابی طول بکشد تا از هم زدن دیگ آسوده باشند.

زیرچشمی و در یک نگاه همه این صحنه ها را می بینم و دوباره توی دنیای خودم فرو می روم.

دوست دارم تا آخر شب هم بزنم و برای تو دعا کنم. برای خوشبختی ات، برای موفقیتت در کار، برای پولدار شدنت و بالاتر از همه اینها برای سلامتی ات.

هر آرزویی که از ذهنم عبور می دهم تصور می کنم که اگر برآورده شود تو چه حالی خواهی داشت و زندگی ات چطور پیش می رود؟ بعد احساس خوبی سراسر وجودم را فرا می گیرد و دوباره مشغول هم زدن می شوم ...

برق چشم های تو

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

دیدن تو در خواب هایم اتفاق تازه ای نیست.

همیشه توی خواب هایم بوده ای؛ دوست داشتنی و رویایی.

وقتی می آمدی برافروخته میشدم، دست و پایم را گم می کردم، هول میشدم و گاه حتی از خواب بیدار می شدم!

اینبار اما باور نمیشد. یعنی الان باورم نمی شود. آمدی کنارم نشستی. با لباسی راحت و خودمانی. تا صبح کنار هم نشستیم.

نشستیم تخمه شکستیم، تلویزیون نگاه کردیم و راجع به چیزهای خوب زندگی گپ زدیم. یک جور عجیبی یکرنگ بودیم و یک دل.

لبخندهای صمیمانه ات تشویقم می کرد لطیفه های بیشتری برایت تعریف کنم.

کنترل تلویزیون را برداشته بودی و کانالها را عوض می کردی. هر شبکه که می آمد نچ نچ کنان از بیخودی برنامه هایش گله می کردی و می رفتی شبکه بعد. تو تلویزیون تماشا می کردی و من غرق تماشای تو بودم. تویی که ساده و مهربان کنار من نشسته بودی و یکریز برایم حرف می زدی.

چقدر لحظات شیرینی بود و چقدر طولانی. آنقدر طولانی بود که یادم رفته بود خواب است. کاش یادم نرفته بود. کاش حواسم بود که تمام می شود. شاید آن وقت طور دیگری رفتار می کردم. شاید میوه و تخمه را از وسط مان برمی داشتم و می آمدم نزدیک تر. شاید به جای این همه حرف زدنم می بوسیدمت. شاید به جای نگاه کردن بغلت می کردم...

اما نه. همین طوری قشنگ بود. قشنگی اش به همین بود که یادم رفته باشد. قشنگی اش به همین بود که برایم عادی باشد که تو با آن لباس راحت آمده ای و کنار من نشسته ای. قشنگی اش به این بود که بی اضطراب کل دنیا کنار هم بودیم و بی هیچ دغدغه ای تلویزیون می دیدیم. قشنگی اش به همین چیزهای ساده و صمیمی بود...خواب های خودمانی


  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

شوق دیدار

عاشقی لحظه های ناب زیادی دارد؛ هر یک با طعم شیرین خاص خود.

لحظه دیدار اما چیز دیگری است. لحظه ای که فراق پر می کشد و وصال بال می گیرد.

لحظه هایی که می توانی چشم در چشم معشوق شوی و جرعه جرعه نگاههایش را سر بکشی.

لحظه ای که حرفهایت بی هیچ واسطه ای به گوشش می رسد و صدای شیوایش پرده های گوشت را نوازش می کند.

ثانیه هایی که خنده هایش را می بینی و اشک های از سر شوقش را پاک می کنی.

ثانیه هایی پر از لذت بودن و پر از ترس تمام شدن.

این لحظه ها را که تجربه کرده باشی می فهمی بی قرار یعنی چه؟ وقتی از لحظه جدایی ثانیه ها را بشماری تا لحظه دیدار دیگر، بی قراری برایت معنا پیدا می کند.

وقتی هر ثانیه با او بودن را هزار دقیقه در ذهنت مرور می کنی و باز سیر نمی شوی بی قراری را چشیده ای.

وقتی روزهای نزدیک دیدار برایت یک هفته کش بیایند، بی قراری در وجودت خانه کرده است.

وقی شب ها یا بیدار باشی یا در رویای او یعنی می دانی لحظه دیدار چیست.

لحظه دیدار! کجایی؟ بی قرارت هستم!شوق دیدار

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

بیا عاشقانه عاشق هم باشیم.

بیا عشق را از صمیم قلب دوست داشته باشیم.

بیا اجازه بدهیم دست هایمان محکم تر از همیشه یکدیگر را در آغوش بگیرند و نگاههایمان بی منت هیچ کلیدی در هم قفل شوند.

بیا انتها را از آخر حرف هایمان برداریم و تا ابد بگوییم و بشنویم. بیا هر روز آنقدر صحبت کنیم تا خوابمان ببرد.

بیا خواب های مشترک ببینیم. توی رویاها یمان قرار بگذاریم و قول بدهیم که بدقولی نکنیم. قرارهایمان باشد سر کوچه شما؛ سر ساعت بسته شدن چشم هایمان. هر کسی دیر بیاید باید جریمه شود. هر ثانیه دیر کردن جریمه ش می شود از قرار ده عدد بوس؛ بوسه های داغ داغ داغ.

چند ساعتی که گذشت و طاقت پیدا کردیم از هم فاصله بگیریم، شروع می کنیم به قدم زدن. دست در دست همه خیابان های شهر را قدم می زنیم.

یک شب برویم جنوب شهر و بی هیچ ترسی از کوچه پس کوچه های تاریک عبور کنیم. در تاریکی ها گم شویم و توی چاله چوله هایش سکندری بخوریم!

یک شب هم برویم بالاشهر. ویترین مغازه های پر از جنس لوکس را تماشا کنیم و راجع به زندگی صاحبان آینده شان صحبت کنیم. اصلا چه کاری است؟ خوب می رویم داخل مغازه. مثلا می رویم داخل مغازه های لباس فروشی با برندهای خفن. من می ایستم روبروی اتاق پرو و تو برو همه لباس ها را امتحان کن. همه همه شان را. می خواهم اینقدر از زیبایی هایت در لباس های مختلف تعریف کنم تا صبح شود...

بیا صبح هایمان را با "سلام عشقم!" آغاز کنیم.

بیا دروازه های دلمان را آماده ورود عشق کنیم. خیابانهایش را چراغانی کنیم و کوچه هایش را آب و جارو. بگذاریم بلندگوهای شهر یکصدا ترانه های عاشقانه پخش کنند. اصلا چه جشنی بالاتر از جشن عشق؟

بیا عشق را آزاد بگذاریم توی دلهایمان رفت و آمد کند.

بیا دوست داشتن را هر لحظه تمرین کنیم.

بیا عاشقانه عاشق هم باشیم.عشق های عاشقانه

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

صدای سخن عشق

افتاده ام توی خط کشفیات جدید و همین طور دارم جلو می روم.

مثلا این چند روز فهمیده ام که عشق صدا هم دارد.

فهمیدم که می شود عاشق یک صدای دلنشین هم شد.

می شود برای یک صدا هم دلتنگ شد.

می شود با شنیدن یک صدا هم جان گرفت و زنده شد.

وقتی صدایم می کند، وقتی از کیلومترها فاصله با من حرف می زند، طنین صدایش دلم را گرم می کند و آتش فراق را سرد.

گفته هایش مثل گلبرگ های بی پایان یک گل همیشه بهار توی هوا می چرخند و یاد زیبایش را هدیه می آورد.

حرف هایش مثل پرتو خورشید جانم را حرارت می بخشد .

آنقدر غرق لذت می شوم که گویی رویاهایم رنگ واقعیت گرفته است. رویاهایی پر از رنگ های شاد و قصه هایی دلنشین.

صدای سخن عشق

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

امروز

اینبار که ببینمت دیگر نمی آیم کنارت بایستم.
حیف است.
می ایستم انتهای خیابان و از لحظه لحظه نزدیک شدنت لذت می برم. می ایستم تا ببینم باد لباسهای قشنگت را تکان می دهدو تو لبخندزنان مثل شاهزاده قصه ها به سمت من می آیی. زیبایی ات وصف ناشدنی است. نزدیک شدنت رویایی است و لبخند زدنت پر از دلربایی.
من که عاشق و دلباخته ات هستم که هیچ! امروز دیدم که خیابان هم از منتی که بر سرش می گذاری و اجازه می دهی تا بر کف پاپوشت بوسه بزند غرق شادی می شود و مدام پیچ و تاب می خورد.
امروز دلبری را دیدم که نگاهش از جنس آرزوها است و روی زیبایش پریان را شرمنده می کرد.
امروز دستانی را در دست گرفتم که می ترسیدم حرارت عشقم به لطافتش آسیب بزند. دستانی که پر بود از محبت و دلدادگی.
امروز نگاهی را چشیدم که طعم دوست داشتن می داد و رویایی را دیدم که چشمان باز می خواست.
امروز روز خاطره های شیرین فراموش نشدنی بود.
امروز ...
امروز
  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

آرزوهای عاشقی

کاش من یک تکه ابر بودم.

اگر یک تکه ابر بودم هر روز می آمدم بالای سر خانه تان و نم نم شروع به باریدن می کردم.

اول از همه می آمدی پشت شیشه تا مطمئن شوی دارد باران می بارد. همان موقع حسابی نگاهت می کردم. برق چشمانت را موقع دیدن قطره های باران تماشا می کردم. بعد دستت را تا آستین می آوردی بیرون از پنجره. قطره های وجودم را به سمتت می فرستادم تا پوست نرمت را بوسه باران کنند. بعد می رفتی آماده بشوی و من هم انتظار دیدن معشوق را تجربه می کردم. چه انتظاری شیرین تر از این؟ چشمم را به در می دوختم تا باز شود و شاهزاده ای بیرون بیاید. می دانم که بی چتر می آیی . راه رفتنت کم از رقص ندارد. خرامان و شادمان و زیبا قدم می زنی و هر از چند گاهی دستانت را زیر باران می گیری و بعد اجازه می دهی صورتت هم در خیسی دست هایت شریک شود. چقدر تماشای تو لذت بخش است. چقدر دوستت دارم. چقدر عاشقت هستم. چقدر ...آرزوهای عاشقی

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

سنگ صبور

دوست دارم سنگ صبورت باشم. گوش شنوایی برای شکویه هایت و سینه ای باز برای گلایه هایت. دوست دارم مخزنی باشم برای آنچه اسمش را گذاشته ای"انرژی منفی".

دوست دارم هر روز عصر زنگ بزنی و از زمین و زمان گله کنی. به همه چیز ناسزا بگویی و طوری با من حرف بزنی که انگار مقصر همه اینها من هستم.

دوست دارم سرم داد بکشی و از همه بد بگویی. یک دل سیر از همه کسانی که توی زندگی ت هستند و من نمی شناسم شان غیبت کنی. برایم از سیر تا پیاز ماجراها را تعریف کنی و از هر چه نامردی اطرافیان است شکایت کنی. آخر سر هم بگویی اصلا حوصله ات را ندارم و با قهر تلفن را قطع کنی.

نیم ساعتی بگذرد. اسم زیبایت گوشی ام را آذین ببندد و صحبتمان با این جمله آغاز شود. "عزیزم! ممنون که به حرف هام گوش دادی. خیلی آروم شدم ..."سنگ صبور


  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰

شب است. الان شب است.

شب است و ماه هم پشت ابر است. نمی دانم امین و اکرم کجا هستند اما من اینجایم. اینجا پیش تو.

من اینجایم تا فقط فقط پیش تو باشم. پیش خاطرات قشنگ تو.

همه چیزهایی که مرا به دنیای غیر تو وصل می کنند را قطع کرده ام و نشسته ام با یاد تو.

آمده ام اینجا قدم بزنم. آمده ام اینجا در هوایت قدم بزنم. قدم بزنم و نفس هایم را پر کنم از هوای تو. از هوای تو که لبریز از اکسیژن عاشقی است. اکسیژن های عاشقی که همه وجودم را لبریز از تو می کنند. لبریز از تویی که دوست داشتنت کار هر لحظه من است.

اصلا آمده ام اینجا برایت مشیری بخوانم.

اگر ماه از پشت ابر بیرون بیاید می شود گذر من بی تو از این کوچه در شبی مهتابی.

کجایی؟ پشت کدام پنجره این خانه های روبرو هستی؟ چشم هایت پتوی پلک هایت را روی خود کشیده اند و به خواب ناز رفته اند.

کجایی؟ بیا اینجا. بیا کنارم بشین. دستت را توی دستم نگه دار تا برایت مشیری بخوانم...

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم....

نه بنشین روبرویم

میخوام هر بیت را که می خوانم سرم را از کتاب بردارم و یک دل سیر نگاهت کنم.

کجایی؟...

شب عاشقان بیدل

  • عاشق بی تاب
  • ۰
  • ۰
مرز خواب و بیداری کجاست؟
من خواب بودم یا بیدار؟
نمی دانم تا کجایش بیدار بودم و از کجایش را توی خواب دیدم؟
اصلا مگر خواب و بیداری از هم جدا هستند؟
نمی دانم شاید هم باشند. شاید جدا باشند. شاید هم یکی باشند. فعلا برای من که یکی هستند.
تا صبح عاشقانه در آغوشت می کشم.
سرت را روی سینه ام فشار می دهم. سرم را می آورم نزدیک سرت و آرام آرام برایت لالایی می خوانم. برای تویی که خواب هستی لالایی میخوانم.
موهایت را باد پریشان می کند. عطر خوش موهایت توی هوا پخش می شود و خودشان هم با حرکت باد شروع به رقصیدن می کنند. می رقصند و گاهی به صورت من میخورند. سلول های صورتم همه آماده بوسیدن می شوند. هر تار مویی که نزدیک صورتم می شوند صدای بوسه های داغ توی هوا می پیچد.
نجوا کنان برایت آرزوهای خوب می کنم و دستانت را فشار می دهم تا همه آرزوها بیایند توی وجودت بنشینند. توی زندگی ات، توی سرنوشتت.
کنارم نشسته ای و سرت روی سینه من است اما ترس وجودم را فراگرفته. می ترسم خواب باشد. خواب بودنش هم مهم نیست. می ترسم کوتاه باشد. می ترسم صدای رعد این ابرهای دیوانه بیدارمان کنند. نه من که با این صداها بیدار نمی شوم. اما تو چرا. تو خوابت سبک است. اگر بیدار شوی چه؟ اصلا چرا این ابرها این موقع شب بیدار هستند؟ ابرهای بی محل ...خواب و بیدار


  • عاشق بی تاب