عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه

دلگویه های یک جان عاشق

عاشقانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

شب است. الان شب است.

شب است و ماه هم پشت ابر است. نمی دانم امین و اکرم کجا هستند اما من اینجایم. اینجا پیش تو.

من اینجایم تا فقط فقط پیش تو باشم. پیش خاطرات قشنگ تو.

همه چیزهایی که مرا به دنیای غیر تو وصل می کنند را قطع کرده ام و نشسته ام با یاد تو.

آمده ام اینجا قدم بزنم. آمده ام اینجا در هوایت قدم بزنم. قدم بزنم و نفس هایم را پر کنم از هوای تو. از هوای تو که لبریز از اکسیژن عاشقی است. اکسیژن های عاشقی که همه وجودم را لبریز از تو می کنند. لبریز از تویی که دوست داشتنت کار هر لحظه من است.

اصلا آمده ام اینجا برایت مشیری بخوانم.

اگر ماه از پشت ابر بیرون بیاید می شود گذر من بی تو از این کوچه در شبی مهتابی.

کجایی؟ پشت کدام پنجره این خانه های روبرو هستی؟ چشم هایت پتوی پلک هایت را روی خود کشیده اند و به خواب ناز رفته اند.

کجایی؟ بیا اینجا. بیا کنارم بشین. دستت را توی دستم نگه دار تا برایت مشیری بخوانم...

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم....

نه بنشین روبرویم

میخوام هر بیت را که می خوانم سرم را از کتاب بردارم و یک دل سیر نگاهت کنم.

کجایی؟...

شب عاشقان بیدل

  • ۹۴/۰۷/۱۵
  • عاشق بی تاب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی